گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل نوزدهم
II - کورها، کرها، و گنگها: 1749-1751


بیش از همه، پرسش ویلیام مالینوکس ایرلندی اندیشة دیدرو را به خود معطوف ساخت که در 1692 پرسیده بود: کور مادرزادی که، با لمس کردن، شئ مکعب را از شئ کروی باز می شناسد آیا، در صورت بینا شدن، قادر است بی درنگ آن دو را از هم تمیز دهد؛ یا محتاج آزمایشی خواهد بود که وی را با رابطة اشکال لمس شده و اشکال مشهود آشنا سازد؟ مالینوکس و دوستش، لاک، چنین آزمایشی را ضروری می شمردند. در 1728، ویلیام چزلدن چشمان پسر چهارده ساله ای را، که کور به جهان آمده بود، با موفقیت جراحی کرد؛ پسر، تنها پس از آزمایش و آشنایی بیشتر با اشیا، توانست آنها را از هم باز شناسد. دیدرو تجربة نیکولس ساندرسن را نیز از یاد نبرده بود. ساندرسن در یکسالگی نابینا شد؛ و از آن پس، بینایی خود را باز نیافت. اما، به یاری «خط برای»، دانش ریاضی خود را تا بدانجا بسط داد که کرسی ریاضی دانشگاه کیمبریج را بدو سپردند.

در اوایل 1749، رئومور چشمان کور مادرزادی را جراحی کرد و بینا ساخت؛ و هنگام گشودن نوار از چشمان بیمار، چند تن را به بالین وی فرا خواند. دیدرو، از اینکه رئومور او و هیچ یک از «فیلسوفان» را به بالین بیمار نخوانده بود، آزرده شد و، با بیپروایی همیشگی خویش، گفت که رئومور خواسته است نوار را در برابر «چشمانی بی ارزش» از چشم بیمار برگیرد. این سخن مادام دوپره دوسن- مور را، که به چشمان خود می بالید، بر دیدرو خشمگین ساخت. مادام دوپره دوسن- مور در این زمان معشوقة کنت د/آرژانسون، رئیس ادارة سانسور نشریات، بود.
در 9 ژوئن، لوران دوران یکی از آثار دیدرو را به این نام منتشر ساخت: نامه در باب کورها، برای استفادة کسانی که می بینند. این اثر را دیدرو، به عنوان یک نامه، خطاب به مادام دوپویزیو نوشته بود. دیدرو، هنگامی که با دوستانش به تاکستانی رفته بود، به باغبان نابینایی برخورد که حس بسیار تیزی در تشخیص نظم و بینظمی داشت. این حس در وی چنان نیرو گرفته بود که همسرش ناچار بود شبها، قبل از بازگشت وی، خانه را مرتب سازد و اثاث را با دقت به جای خود نهد. همة حواس باغبان تیزتر از حواس مردم دیگر بودند. باغبان، همان گونه که از روی صدا آشنایان را می شناخت، با لمس کردن پوست به هویت آنان پی می برد. از این روی، نمی توانست زنان دیگر را به جای زن خود بگیرد، «مگر آنکه خود چنین خواسته باشد.» وی نمی توانست دریابد که چگونه ممکن است بدون دست زدن به چهرة کسی وی را شناخت. حس زیبایی شناختی وی محدود به کیستهای لمس کردنی، خوشاهنگی صدا، و سودمندی بود. از برهنگی شرمنده نبود، چرا که پوشاک را وسیلة گرم نگاه داشتن تن می دانست، نه وسیله ای که مردم را از دیدن تن برهنه باز دارد. دزدی را جنایت بزرگی می دانست، زیرا در مقابل آن بسیار درمانده وناتوان بود.
دیدرو از آنچه دیده بود نتیجه گرفت که تصورات ما از راستی و ناراستی نتیجة تجارب حواس ما هستند، نه شعور خدادادی ما. حتی اندیشه های ما دربارة خدا اکتسابی و، چون تصورات اخلاقی ما، نسبی و متغیرند. آنچه از هستی خدا می دانیم اندیشه ای است مشکوک و نامطمئن، زیرا برهان وجود خدا از روی نظم جهان بیشتر توان خود را از دست داده بود. با اینهمه، در جانوران و اندامهای آنها، نظیر مگس و چشم، نظمی دیده می شود، ولی هرگاه چشم انداز خود را به سراسر جهان گسترش دهیم، خواهیم دید که جهان دستخوش آشوب و بینظمی است، زیرا برخی از اندامها، اگر نه دشمن خونی، دست کم، مانع اندامهای دیگرند؛ تقریباً هر جانداری مقدر است خوراک جانداری دیگر می شود. چشم، که نمونة سازگاری وسیله با هدف می نماید، دارای نقایص بسیار است (هلمهولتس سالها بعد نقصهای چشم را به تفصیل برشمرد). طبیعت اگرچه دارای صرافت طبع خلاقی است، ولی کور است و به آشوب و بینظمی، و افراط و تبذیر می گراید. دیدرو، سپس، با تظاهر به نقل قول از کتاب «زندگی و

شخصیت دکتر نیکولس ساندرسن»، اثر ویلیام اینچلیف (که ظاهراً او هرگز وجود نداشته است)، از زبان استادی کور چنین می نویسد: «چرا از عینک زیبایی که هرگز برایم ساخته نشده است اینهمه سخن می گویید؟ ... اگر می خواهید به خدا معتقد باشم، بگذارید خدا را لمس کنم.» ساندرسن در زندگینامة موهوم خویش اعتقاد به هستی خدا را بیپایه خوانده،1 و نظم طبیعت را معلول انتخاب طبیعی جانداران و سازواره های آنها، به وسیلة بقای اصلح، شمرده بود:
ترکیبات مادی ناقص ناپدید شده اند، و تنها آنهایی توانسته اند زنده بمانند که در سازوکارشان تناقض مهمی نیست. این ترکیبات قادرند به نیروی خود زنده بمانند و خویشتن را تکثیر کنند. ... حتی امروزه نیز نظم جهان کامل نیست؛ گاه گاه، موجودات غول آسایی در آن پدید می آیند. ... جهان چیست؟ مجموعه ای است که انقلابها و دگرگونیهای پی درپی آن را به نابودی می کشند. موجودات زنده از پی هم پدید می آیند، یکدیگر را در تنگنا می نهند، و سرانجام ناپدید می شوند.
دیدرو از این سخنان، مانند یک لاادری، نتیجه می گیرد: «دریغا، خانم، که وقتی دانش بشر را در ترازوی مونتنی می گذاریم، خود را به پذیرفتن شعار او نزدیک می بینیم. آخر ما چه می دانیم؟ از ماهیت ماده آگاهی نداریم، و از ماهیت ذهن و اندیشه ناآگاهتریم.»
نامه در باب کورها، رویهمرفته، از برجسته ترین آثار عصر روشنگری فرانسه است. داستانی است دلکش، و کتابی است متضمن اندیشه های آموزندة بسیار دربارة روانشناسی و فلسفه؛ تنها آخرین صفحات این کتاب شصت صفحه ای خواننده را اندکی خسته می کنند. نویسندة کتاب، با آنکه روی سخن او با یک زن است، از نوشتن سخنان ناهنجار خودداری نکرده است. شاید مادام دو پویزیو به زبان ناهنجار دیدرو خوگرفته بود. نویسنده دربارة خط نابینایان نیز، که بعدها به نام لویی برای به «خط برای» معروف شد، به تفصیل سخن گفته است.
ولتر، که در این هنگام (1749) در پاریس بود، نامه ای به دیدرو نوشت و در آن نامه در باب کورها را بسیار ستود:
کتابتان را، که متضمن مطالب بسیار است، با لذت فراوان خواندم. من به همان اندازه که وحشیان ابله را، که آنچه را که در نمی یابند محکوم می کنند، نکوهش می کنم، شما را سالها ارج نهاده ام. ...
اما اعتراف می کنم که به هیچ وجه با ساندرسن همعقیده نیستم. او از آن روی که کور است هستی خدا را انکار می کند. شاید اشتباه می کنم؛ ولی اگر به جای او می بودم، به هستی خدای بسیار خردمندی که این همه شواهد عینی برایم فراهم ساخته است اذعان می کردم. ...

1. به گفتة دوستان ساندرسن، او همچون مردی دیندار و پرهیزگار از جهان رفت. «انجمن شاهی لندن» از اینکه دیدرو یکی از اعضایش را به الحاد متهم کرده بود، خوشش نیامد و هیچگاه او را به عضویت مکاتبه ای خود نپذیرفت.

صرف نظر از آنکه شما خویشتن را یکی از آثار خدا بدانید، یا ترکیبی از مادة ابدی و واجب، به مصاحبت با شما بسیار علاقه مندم. قبل از آنکه لونویل را ترک گویم. مایلم شما با صرف یک شام فلسفی در خانة من، و در حضور چند فرزانة دیگر. مرا سرافراز کنید.
دیدرو چنین پاسخ داد (11 ژوئن) :
«استاد» و «سرور» ارجمندم، لحظه ای که نامة شما را دریافت داشتم از خوشترین دقایق عمر من است.
من نیز چون شما با ساندرسن همعقیده نیستم. ... من به خدا اعتقاد دارم، ولی با ملحدان نیز می توانم همراهی کنم. ... بسیار بجاست که انسان شوکران را به جای سبزی جعفری نگیرد؛ ولی چه اهمیت دارد که کسی به خدا معتقد باشد، یا هستی او را انکار کند؟ جهان، به گفتة مونتنی، یک گوی است که آفریدگار به فیلسوفان داده است تا آن را بازیچة خود سازند.
قبل از آنکه این مکاتبه به نتیجه رسد، دیدرو را بازداشت کردند. دولت، که از سرزنش مخالفان پیمان صلح خفت آور اکس- لا-شاپل به خشم آمده بود، چندتن از مخالفان را بازداشت کرد و زمان را برای بازداشت دیدرو مناسب یافت. دانسته نیست که آیا دیدرو را به اتهام الحاد نهفته در نامه درباب کورها بازداشت کرده اند یا مادام دوپره دوسن-مور، که از سخن دیدرو و دربارة چشمان «بی ارزش» وی به خشم آمده بود، دلدار خود را به توقیف دیدرو واداشته است. به هر جهت کنت د/آرژانسون در «نامة سربه مهر»ی که برای مارکی دو شاتله، فرماندار دژونسن، نوشت (23 ژوئیة 1749) بازداشت دیدرو را خواستار شد: «مردی به نام دیدرو را دستگیر سازید، در دژ ونسن بازداشت کنید، و تا دستور آیندة من او را نگاه دارید.
بامداد فردا، گماشتگان دولت خانة دیدرو را کاوش کردند و دو، یا سه، نسخة صحافی نشدة نامه در باب کورها، و مطالب بسیاری را که وی برای دایر ة المعارف تاریخی خود نوشته بود، با خود بردند. خود دیدرو را نیز به دژ ملال آور ونسن (در حومة پاریس) بردند و در اطاق مجردی زندانی ساختند. به دیدرو اجازه دادند تا کتاب بهشت مفقود میلتن را، که در جیب وی بود، با خود نگاه دارد. وی اکنون مجال داشت به دقت این کتاب را بخواند. دیدرو، بدون روحیة تعصب آمیز، در حواشی کتاب تفسیرهایی بر آن نوشت و اندیشه های خود را، که کمتر به موضوع خداشناسی مربوط می شدند، بر سفیدیهای کتاب یادداشت کرد. با آمیختن شراب و گردی که از دیوار زندان کنده بود، مرکب ساخت و از یک خلال دندان، به جای قلم، استفاده کرد.
همسر دیدرو، که با فرزند سه ساله اش تنها و بی سرپرست مانده بود، از فرماندة پلیس، ژنرال بریه، آزادی همسرش را خواستار شد. بدوگفت که از مضمون نوشته های دیدرو آگاه نیست، ولی می داند که «نوشته های دیدرو همانند خوی و رفتار او هستند. دیدرو شرف را هزاران بار بیش از زندگی ارج می نهند، و نوشته هایش نمودار فضایل اخلاقی او هستند.»
آنتوانت شاید چیزی دربارة مادام دو پویزیو نمی دانست، ولی پلیس از آن آگاه بود. بیش

از همه، کسانی که دیدرو را برای تدوین دایر ة المعارف استخدام کرده بودند برای آزادی وی می کوشیدند؛ اینان به کنت د/آرژانسون می گفتند که کار ویرایش دایره المعارف، بدون زندانی او، پیش نخواهد رفت. بریه در 31 ژوئیة دیدرو را بازجویی کرد. دیدرو نامه درباب کورها، افکار فلسفی، و گوهرهای رازگشا، را از آن خود ندانست. فرمانده پلیس، که می دانست دیدرو دروغ می گوید، وی را به دژ ونسن باز فرستاد.
مادام دو شاتله در ماه اوت- یک ماه قبل از مرگش- گویا به خواهش ولتر، به فرماندار ونسن نامه نوشت و از او خواست که، دست کم، شرایط زندگی دیدرو را در زندان بهبود بخشد. در حدود 10 اوت بریه به دیدرو پیغام داد که، هرگاه با صداقت به گناه خود اعتراف کند، بدو اجازه داده خواهد شد که از تالار بزرگ دژ استفاده کند و کتاب و مهمان بپذیرد. زندانی، که ملایم شده بود، در 13 اوت به بریه نوشت:
اعتراف می کنم ... که «افکار»، «گوهرها»، و «نامه در باب کورها» پدیده های ذهن هرزه ای هستند که عنان اختیار آن از دستم خارج شده بود. به شرف خویش (و من مردی با شرفم) سوگند می خورم که، از این پس، چنین آثاری از قلم من تراوش نخواهند کرد. دربارة کسانی که به نشر اینها یاری کرده اند چیزی نمی تواند از شما پنهان بماند. ناشر و چاپگر را در نهان به شما معرفی خواهم کرد.
در 20 اوت، دیدرو را از زندان مجرد به اطاق مناسبتری انتقال دادند، و به او اجازه دادند که در باغ گردش کند و از خانه کتاب و مهمان بپذیرد. در 21 همان ماه، دیدرو تعهد سپرد که، بدون اجازه، زندان و اطراف را ترک نگوید. همسرش، برای آنکه وی را دلداری دهد و نکوهش کند، به زندان آمد و عشق دیرینه ای که دیدرو به همسرش داشت دوباره در او زنده شد. د/آلامبر، روسو، و مادام دو پویزیو نیز برای دیدن او به زندان آمدند. نویسندگان دایره المعارف دستنویس کتاب را به نزد او آوردند، و دیدرو کار ویرایش کتاب را در زندان سرگرفت. چون دانست که برادرش پدر وی را از بازداشت او آگاه ساخته است، به سازندة کاردهای جراحی، که بیمار بود، نوشت که توطئة زنی وی رابه زندان افکنده است، و از پدر کمک مالی خواست. پدر پاسخی بدو داد (3 سپتامبر 1749) که نمودار جنبة انسانی پیکار «فیلسوفان» با دین است:
فرزندم:
هر دو نامة تورا، که بتازگی برایم نوشته ای و بازداشت و سبب آن را در آنها شرح داده ای، دریافت داشتم. ناگزیرم بگویم که بی گمان بازداشت تو دلایلی غیر از آنچه تو در نامه هایت نوشته ای داشته است. ...
چون پیشامدی بدون رضای خدا روی نمی دهد، نمی دانم کدام یک برای بهبود اخلاق تو بهتر است: اینکه بی درنگ از زندان آزاد شوی، یا، برای آنکه بیشتر دربارة خود بیندیشی، چند ماهی در زندان بمانی. به یادآور که خداوند این استعدادها را برای آن به تو نداده است که با آن بنیان دین مقدس ما را متزلزل کنی. ...

عشق و دلبستگی خود را چنانکه باید به توثابت کرده ام. برای آن فرصت آموزش برایت فراهم ساختم که دانش خود را در راهی پسندیده به کاربری، نه آنکه با نتایج آن مرا گرفتار یک چنین اندوه دردناک سازی. ...
تو را می بخشم. می دانم، فرزندم، که هر کسی می تواند قربانی افترا و بدنامی شود، و کارهایی ممکن است به تو نسبت دهند که از تو سر نزده باشند.
از پاریس به من نوشته اند که تو زناشویی کرده، و دو فرزند به جهان آورده ای. قبل از آنکه با صداقت مرا از این ماجرا آگاه سازی، انتظاری از من نداشته باش. هرگاه بدانم که زناشویی کرده ای و زناشویی توقانونی است، بسیار خشنود خواهم شد. امیدوارم که لذت نگاهداری فرزندانت را از خواهرت دریغ نخواهی داشت و مرا نیز از لذت دیدار آن برخوردار خواهی ساخت.
از من پول خواسته ای. مردی چون تو، که چنین کارهای بزرگی به دست گرفته است ... چگونه می تواند محتاج پول باشد؟ از این گذشته، یک ماه است درجایی به سر می بری که انسان برای زیستن در آن به پول نیازمند نیست! ...
مادر بیچاره ات را به یادآر. او، در سرزنشهای خود، چندبار گفته است که تو کوری. اگر جز این است، آن را به من ثابت کن. بار دیگر، و بیش از گذشته، به وعده ها و تعهدات خود وفادار باش.
150 لیور برایت می فرستم ... که آن را هرگونه دلخواه توست خرج کنی.
با بیصبری، چشم به راه روزی هستم که درآن آزادی تو اندوه و پریشانی مرا پایان خواهد داد. همین که آن روز فرا رسید، خداوند را سپاس خواهم گفت.
فرزندم: عشق و دلبستگی خویش را بار دیگر به تو ابراز می دارم.
پدر دوستدارت،
دیدرو
پاسخ دنی در دست نیست؛ بعید است پاسخ او به نامة پدرش، به همان اندازه، متین و نجیبانه بوده باشد.
او را در 3 نوامبر 1749- سه ماه ونیم پس از بازداشت شدن- از زندان آزاد ساختند. دنی شادمانه به نزد زن و فرزندش بازگشت و چندی مادام دو پویزیو را از یاد برد. ولی در 30 ژوئن 1750 پسر چهارساله اش را تب شدیدی از پای درآورد. سومین فرزند او، اندک زمانی پس از آن، پا به جهان نهاد. این کودک نیز، که هنگام تعمید گرفتن از آغوش دوستی بر کف کلیسا افتاده و مجروح شده بود، قبل از پایان سال درگذشت. دیدرو سه بار صاحب فرزند شد، و هر سة آنان را از دست داد. اندوه و دلشکستگی بار دیگر دیدرو را به قهوه خانة پروکوپ کشاند. در حدود 1750، روسو وی را با فریدریش ملشیور گریم آشنا ساخت. از آن هنگام، دوستی این سه نویسندة برجستة زمان، که در عالم ادبیات از پاره ای اهمیت برخوردار بود، آغاز شد. در همان سال، ولتر فرانسه را ترک گفت و به برلین رفت؛ روسو گفتاری دربارة بیماری تمدن نوشت، که وی را به اخذ جایزه نایل ساخت؛ و دیدرو طرح تدوین دایر ة المعارف را منتشر ساخت.

دیدرو، در همان هنگام سرگرم تدوین نخستین جلد دایر ة المعارف، بود به پژوهش روانشناختی دیگری گریز زد و نتیجة بررسیهای خویش را در 1751، در کتابی به نام نامه درباب کرها و گنگها، برای استفادة کسانی که می شنوند وسخن می گویند، منتشر ساخت. وی، که هنوز سختی زندگی در زندان ونسن را از یاد نبرده بود، در این کتاب از بدعتگذاری دوری جست و از ادارة سانسور نشریات (که اکنون به دست مالزرب مهربان بود) برای چاپ کتاب، بدون امضای نویسنده و بدون ترس از تعقیب، «اجازه ضمنی» گرفت. دیدرو در این کتاب از آدم کر و گنگی پرسشهایی می کند و، با توجه به اطوار او در هنگام پاسخ گفتن، می کوشد به ریشة زبان پی برد. یک بازیگر بزرگ (زیرا دیدرو در همان هنگام طرح هنرپیشه کیست؟ را درسر داشت) گاه گاه یک مفهوم، یا یک احساس، را با حرکات سر و دست و تغییر چهره بهتر از واژه ها می تواند انتقال دهد. وی می نویسد که نخستین واژه هایی که انسان برزبان رانده است صداهایی، همراه با اطوار و اشاراتی، بوده اند که اندیشه های مکتوم در مغز وی را نمایان می ساخته اند. در شعر واژه ای که انتخاب می شود تنها یک دلالت یا معنی روشنگر ندارد، بلکه دلالت نمادی با ایهام نیز دارد؛ شعر دارای مفاهیم دیداری (مثلاً «دیدن» و «خیره شدن»)، یا هاله های معنایی صوت (مثلاً مقایسه کنید میان «گفتن»و «لندلند کردن»)، است. از این روی، شعر واقعی را نمی توان ترجمه کرد.
سخنان دیدرو، چون همیشه، نامنظم و درهم، ولی دارای مفاهیم بسیار، هستند. «می خواهم انسانی را بکاوم و ببینم که از هریک از حواسش چه چیزهایی کسب می کند.» (کوندیاک [در1754] رساله دربارة حواس خود را بر همین اندیشه استوار ساخت.) شعر را با نقاشی بسنجید. شاعر رویدادها را توصیف می کند، و نقاش تنها لحظه ای را نمایش می دهد: تصویر او یک حرکت است که می کوشد، در یک لحظه ، گذشته، حال، و آینده را نمایش دهد، در اینجا، یکی از عناصر کتاب لائوکون، یا مرز میان نقاشی و شعر (1766) نوشتة لسینگ، به چشم می خورد.
در این زمان، نخستین جلد دایرة المعارف برای چاپ آماده شده بود.